نتایج جستجو برای عبارت :

حالا واقعا منتظر چی ای؟

خب . از  این جایی که قسمت اول داستانمو دوست نداشتین(چون ۱ دونه نظر کلا داره ) نمی دونم قسمت بعدو بزارم یا نه .
برای امتحان فردا  قسمت ۲ رو میزارم اگه بازخورد داشت  که چه بهتر ادامه میدم اما اگه کسی نظر نداد، اسم وب و فعالیتشو عوض میکنم و می کنمش وب میراکلس لیدی باگ .نمی دونم کارتونشو دیدین یا نه ولی  سریال باحالیه. 
خب حالا به من بگین که داستانو ادامه بدم یا وبو عوض کنم؟؟
منتظر نظرات دلگرم کننده تان ( واقعا چه قدرم دلگرم کنندس) هستم
من اینجا منتظر نشستم. نمی دونم تا کی باید منتظر بشینم، یا اصلا هیچوقت اتمامی هست یا نه. این غم برای من هنوز تازه ست. احساسم شبیه پسربچه ایه ک تو شهر بازی دست پدرش رو ول کرده و با همه جهان تنها مونده. اون دنیای رنگارنگ و چراغای پر رنگ و حس شادش حالا کاملا برعکس شده. رنگ ها به طرز تب آلودی غلیظ شدن و صداها زیادی بلندن، انگار سایه ی مردم و تمام اون وسایل بازی روی صورتش افتاده باشه و دنیا به سمتش خم شده تا بگیرتش، تا برای همشه گم شده بمونه. حالا انگار،
آمده‌ام بنشینم به حساب و کتاب. آمده‌ام تا یکبار هم که شده، با خود روراست بوده باشم. 
من کِی از لقمه‌ی آماده‌ای گذشته‌ام که حالا توقع گوشهٔ چشمی دارم؟ من کِی از راستی خودداری نکرده‌ام که حالا توقع سربلندی می‌برم؟ من کِی با فرازی به غرور نرسیده‌ام که حالا توقع ناامیدنشدن از نشیب را دارم؟ من کِی فتح خیبر کرده‌ام که حالا منتظر دژهای استوار قلبم باشم؟ من کِی صبر داشته‌ام که توقع عفو دارم؟ من کِی استوار مانده‌ام که حالا انتظار سبکباری دارم
منتظر بودیم اسنپ بیاد. میخواست بره راه آهن. میخواست بره.برگشتم بغلش کردم.
گفت منم دلم برات تنگ میشه ولی این موقعیت واقعا عجیبه.
خندید.
خندیدم.
نفهمید چقدر منتظر اون لحظه بودم.
.
.
.
میدونم هرچی کمتر نزدیکش باشم به نفع خودمه
ولی دلم که نمیدونه.. قلبم که نمیفهمه
تظاهر به دوست نداشتنش خیلی ضعیفم کرده..
قدیم ها وقتی کسی رهبر بود واقعا قدرت داشت مثلا رئیس یک لشگر جنگی خودش قدرتمند و جنگجو بود و از همه جلوتر هم وارد جنگ می شد اما حالا چه؟ حالا می بینی یک نفر که قادر به کشتن حتی یک پشه هم نیست نه تنها وارد جنگ نمی شود بلکه در امن ترین نقطه کشور پناه می گیرد و هدایت یک ارتش  را در دست دارد. واقعا چه اتفاقی افتاده است؟
ادامه مطلب
اینکه یکی رو منتظر بزاری و بعد ده روز بیای و بگی فکر نمیکردم منتظرم باشی افتضاحه ینی هر کی اینکارو کنه یه عوضی تمام عیاره
حالا هر دلیلی میخواد داشته باشه... ولی خب صادقانه میگم اگه واقعا خودشو به آب و آتیش زده باشه تا بتونه بیاد ولی بازم نتونسته حق میدم بهش و خب راهی هم نبوده که بتونه بهش بگه نمیتونه بیاد و منتظرش نمونه و کلی عذر خواهی کنه هم حق میدم بهش
اینجا اگه اون طرف مقابل کلی ناراحت بشه و دلخور بشه و حتی بعد ده روز هنوز منتظر اون فردا بعد ا
حسد... تهمت... تهمت!
حسد... زخم زبون... زخم زبون!
حسد... حق رو ناحق کردن... حق رو ناحق کردن!
حسد... حق الناس... حق الناس!
حسد...
فخرفروشی!!
حسد... و ... چیزهایی است که از کلاس درس اخلاق یاد گرفته بود.
حالا هم حتما" آنجا کلاس های درس شهادت است! هه... نشستم نگاه میکنم.... جنگی رو که میدونم برنده اش کیه.. نگاه میکنم و منتظرم منتظر حق ناحق شده مان.. منتظر کوتاه شدن دستتون از سرنوشت ما..
منتظر خدا♡

 
پونزده روزه که دارم ورزش میکنم . اونم روزی سی دقیقه . اونم P90X 
شکلات و شیرینی و قند رو هم حذف کردم به کل . برنج و نون هم بسیار کمتر از قبل میخورم و بیشتر سبزیجات و گوشت میخورم
روزی که اومدم خونه 53 کیلو بودم . الانم 53 ام 
حالا من چجوری دوباره الان پاشم ورزش کنم ؟
میدونم که بخش زیادی از این ورزش کردنه واقعا برای کاهش وزن نیست و صرفا میخوام که توان بدنیم حفظ بشه توی این خونه نشینی و واقعا ورزش کردن حالم رو خوب میکنه ولی حالا چی میشد اگه یه 500 گرم هم کم
اون چیزی که از ظواهر امر بر میاد مشکل این ویروس کرونا حالا حالا گریبانگیر ما است. فکر می کنم اینکه منتظر دولت محترم باشیم تا برای ما دستکش و الکل و ماسک تهیه کنه کاملا خواسته ای بیهوده است.
فکر می کنم هر چه زودتر باید خودمون دست به کار بشیم و تولیدات خانه ای را شروع کنیم.
 
خوشبختانه من که این علم شیمی اینجا به دردم میخوره
یه چند مدتی هست شروع کردم ایمیل میزنم به اساتید اقصی نقاط جهان، بلکه خدا یه دری، دریچه ای، چیزی باز بشه بتونم یه تغییر اساسی تو زندگیم ایجاد کنم
لحظه ای که میخوام دکمه ی send رو بزنم یه مکث میکنم و یه بسم الله میگم و ثانیه ای از خدا کمک میخوام که بشه.
کاش میشد شب بخوابم صبح پاشم ببینم پذیرش گرفتم و همه ی مدارکم هم کامله فقط مونده چمدون بپیچم. اونقدری که منتظر این لحظه م تا حالا منتظر هیچ کسی و هیچ چیزی نبوده م تو زندگیم....
من اینجا منتظر نشستم. نمی دونم تا کی باید منتظر بشینم، یا اصلا هیچوقت اتمامی هست یا نه. این غم برای من هنوز تازه ست. احساسم شبیه به پسربچه ایه ک تو شهر بازی دست پدرش رو ول کرده و با همه جهان تنها مونده. لبخند مردم کنارش کش میاد و ترسناک شده. صدای غریو براش ترسناکه، رنگ ها پر رنگ و هوا پر از خفقانه. انگار همه سایه های دنیا روی صورتش افتاده باشه. قلب من آماده ست با شنیدن کوچکترین صدایی، شبیه به صدای تو از حرکت بایسته. و دیه به چشمام شک دارم، برای دید
واقعا نمی‌دونم برای چی باید بجنگم(!) و برای چی نه... نمی‌دونم چی ارزشش رو داره...
حالا جنگ نگم بهتره شاید... تلاش. بعد این جوریه که نگاه می‌کنی واسه یه چیزایی باید تلاش کنی که آلردی یه عالمه آدم دارنش بدون هیچ تلاشی. نمی‌دونم... ناعادلانه؟... حالا خیلی کاری ندارم به عادلانه بودن یا نبودنش ولی ناامید می‌کنه آدم رو... و خب این جوریه که مثلا از دید اونا بیای نگاه کنی مشکلت رو بدیهی و مسخره‌ست و حس خوبی نمی‌ده این...
نمی‌دونم این تلاشه مرز داره یا نه؟
وقت‌هایی مثل حالا که به فکرشم، منتظر پیامشم و اینها با خودم فکر می‌کنن اونن الان تو فکر منه. بعد از خودم می‌پرسم واقعا اون الان تو فکر منه؟ و بعد با خودم می‌گم اگه نبود منم بهش فکر نمی‌کردم و داشتم کار خودم رو می‌کردم. و اینجور خودم رو تسلی می‌دم. واقعیت اینه که دیگه پیر شدی برای این بازی‌ها برای عشق و عاشقی‌ها. واقعیت اینه که قرار نیست کسی عاشقت بشه و تو هم. هورمون هم نباشه وقتش گذشته. اونم یکی کوچکتر از تو، خب خودش زندگی و دغدغه‌های خودش
این دو سه روز انقدر درس خوندم که دیگه مغزم کشش نداره واقعاتمام تلاشم رو برای این امتحان کردم. هم کل جروه ی کلاس رو خوندم هم رفرنسی که معرفی کرده
و الان نمیدونم قراره چی بشه :)) حتی نمیفهمم چرا واقعا باید انقدر سخت باشه این واحدها
در حالی که استاد میتونه آسونتر بگیره ولی به قول خودش حتی از عطسه اش هم امتحان میگیره :))
اما کلا دوستش دارم.کلاسهاش واقعا کلاس درسن.حالا درسش سخته دیگه تقصیر خودش نیست نهایتا
Federer و Djakovic (جاکویج) الان چهار ساعته دارن مسابقه میدن! همین الان و واقعا چهار ساعت طول کشیده بخاطر سطح بازی و نزدیک بودنشون.
حالا کار به این ندارم، تو کل زمین بازی بطور واضح صدای تشویق برای فدرر بیشتر از جاکویچه و چیزیکه برای من جالبه اینه خودشو از تک و تا ننداخته و همین سه دقیقه پیش نتیجه نزدیک به باختش رو به برد صد در صد اون ست تغییر داد!
تفسیری ندارم واقعا!
الان باز است ست رو برد شدن ۹-۸ به نفع جاکویچ و حالا این ست تعیین کننده س
ببینیم چی میشه!
ا
مامانم میگه ولی وقتی برگشتی خونه رو خالی میکنم دوستاتو دعوت کن و من اینطوری ام که فکر میکنی اینا واقعا منو یادشون میمونه؟ درسته منم دلم نمیخواد فراموش بشم ولی خب دوستان این بخش غیر قابل انکار زندگیه حداقل راجب نود درصد روابط‌من که اینطوریه:/
آدم یه هفته نیست ولی رفتاراشون عوض میشه چه برسه به...
 
پ.ن:الان دارم فکر میکنم واقعا این چهارتا خط ارزش پست شدن داشت؟
پ.ن۲:بله من ترس از فراموش شدن دارم و ترکیب این قضیه با گیر افتادن بین آدم های کم حافظه
دیروز ظهر، دخترعمه ی نازم به دنیا اومد و من عکسش رو استوری و پروفایل واتساپم گذاشتم. 
حالا از صبح دارم با حجم پیام هایی روبرو میشم که بد برداشت کردن
شیطونِ درونم میگه سرکار بذارمشون بگم دختر خودمه
+دوست مامانم فکر کنم اشتباهی شماره ی من رو به اسم مامانم سیو کرده، صبح پیام داده تبریک میگم نوه دار شدی
من:|||
به همسرم میگم چقدر توقعات بالا رفته، دیگه منتظر بچه ی من نیستن، منتظر نوه ی منن
+بقیه هم دارن بچه دار شدنم رو تبریک میگن، خلاصه که انگار مادر
قلبم که میشکنه پیش خودم میگم حالا که من جزامی این خونه ام ان شاالله یکی پیدا بشه با عزیز دردونه ت مثل زامبیا برخورد کنه اونوقت زجر کشیدنت رو ببینم دلم خنک بشه. بعد یه دقیقه نرسیده میگم واقعا عرضه ش رو داری که دلت خنک بشه؟ واقعا هم ندارم. میگم بی خیال بذار اونا دو تا با هم خوش باشند. رنج اونا چیزی از رنجی که من کشیدم کم نمیکنه.
سلام
من 4 سال پیش وبلاگ بهشت من رو داشتم و با خیلیا دوست بودم، هنوز که هنوزه به اون دوران خوشم، یادم میاد ماه رمضان هم بود که قبل سحری با چندتا از دوستان چت میکردم، وای چه دورانی بود، اگه قبل اینکه بیام اینجا و ببینم که هنوز دوستام تو دنبال کننده ها و دوستانم هستن هم یاد اون موقع میکردم
و این که دیشب من به همه ی کسایی که وبلاگشونو دنبال میکردم با کلی ذوق و شوق پیام دادم، حالا هم منتظرم
منتظر دوستایی که داشتم
منتظر اونایی که هنوز هم پیامای خصوصی
دیشب دوباره تپش قلب گرفته بودم و واقعا نمیتونستم راحت نفس بکشم یه کیسه برداشتم توش نفس کشیدم تا بلکه فکرم روی تنفسم متمرکز بشه و تپش قلب دست از سرم برداره و موثر هم بود ولی کابوس شبانه ام سرجاش بود اما با شدت کمتر ولی بازم نتیجه اش شد گردن درد وحشتناکی که الان دچارشم :/ 
دلیلش میدونی چیه؟ فرفری چندروزه ازش خبری نیست و نمیدونم بهش پیام بدم یا منتظر بمونم بازم! آخه بار آخری که حرف زدیم گفتم ازش ناراحتم و اون گفت وقتی سرحال باشه جدی صحبت میکنیم و
من واقعا یجوری بی‌حوصله و کسل و امروزو بگذرونیم ببینیم فردا چی پیش میاد و هی حالا تا بعد زندگی می‌کنم که مثلا انگار هفتادو خورده‌ای سالمه،سی سال کارمند استخدامی اداره‌ای بودم و حالا با ماهی دو و خورده‌ای حقوق ثابت تو بازنشتگی‌ام ، دوتا بچه‌ی جوون دارم که ازدواج کردن و یه نوه هم دارم،شوهرم هم چندسال پیشا مرده،پول بازنشستگیمو گذاشتم بانک و یه سودی ازش میگیرم، هرروز تو خونه میشینم و انگار که دیگه زورامو زده باشم و الکمو آویخته باشم،شب به
خداوندا لطفا در نسخه بعدی چند ساعتی به شبانه روز بیفزا!من واقعا با کمبود وقت مواجهم. البته این‌که درست مدیریت نمی‌کنم هم بی تاثیر نیست. کار ترجمه هام رو تعلیق کردم چون چندین روز نمی‌تونستم چیزی بنویسم و بدقول شده بودم. از روند درس‌ها هم خیلی عقب افتادم و حالا حالا ها باید بدوم تا برسم. 
واقعا چطوری تونستم همچین احساساتی داشته باشم؟
جدا یکی بیاد و کمکم کنه این حسو نابود کنم
همین دقیقا میتونه نقطه ضعف یه دختر حساب بشه.. 
خیال پردازی.. 
:|
+راستی امروز تولد مامانم بود.. تولدت مبارک مامان مهربونم.. مامانم زیادی مهربونه و میبخشه! خیلی دوس داشتنیه! 
داره بارون میاد و دل آدم میخواد زار بزنه. 
حالا من هیچی.. تو چطور تونستی اینکارو بکنی؟ نامرد
می دونستم همش سوء تفاهماتِ ذهن مسخره ی منه. چقد مسخره واقعا! 
پستاشو که میخوندم پی بردم اونم چق
"چون هنوز آدم درستتو پیدا نکردی"
برای بار ده هزارم گوش هایم جمله را با خنده ای تصنعی پس میزنند و آرزو میکنند که ای کاش این خالق قادر و تمام صفات باشکوه دیگری که خودتان بهتر از من میدانید از بدو خلقت فکری به حال این بی درو پیکری میکرد و ما اینگونه بی دفاع نبودیم در برابر شنیدن خزعبلات آدم ها،به خصوص خوشبین ها،نه نه به خصوص انسان هایی که نمیدانند تو چه گذشته ای را به خاک سپردی و اینگونه بی مهابا باور های خودشان را به سمت تو شلیک میکنند،وعده ی آدم
ای منتظر آیا میدانی...
سپاهیان امام حسن خود را آماده نبرد کرده بودند...
اما دنیاطلبی و طَمَع و تهدید و انتشار شایعات بی پایه...
با این خیلِ سپاه و یاران چه کرد؟
بله، ورق برگشت و این سپاه مضطرب، قصد جان امام خود کرد
ای منتظر چقدر آماده ای؟!
تاریخ همان است ولی تو همان نباش، البته اگر راست میگویی و واقعا منتظر ظهوری...
سلام اجرایی دیروز واقعا خیلی عالیییی بود بهترین تئاتری بود که من تا حالا دیدم ازهر  نظر که بگیم عالییییی❤️ اگه بازم بیایین خیلی عالی میشه این دفعه برای دانش آموزان بنظرم واقعا تاثیر گزار هست 
دست همتون درد نکنه ان شالله پاداشتون رو از خود شهید بگیرید 
خانم خبرنگار از اندیمشک
ادامه مطلب
به هوای این روز های ماه مبارک که چند خط بیشتر قرآن می‌خوانم...
هی هرچند آیه که می‌خوانم... بعدش یک آیه پشت بندش می آید...آی بنده هایی که گناه کردید اگه توبه کردید خدا را مهربان میابید...یعنی...بنده های جان این ماه ماه شماست...من آغوشم را برای شما باز کرده‌ام...نکند نا امید شوید...نکند این ماه تمام شود و شما جزء پاک شده ها نباشید...
نکند...
بعد ... ولی خدا...نگاهش... رفتارش...قلبش...مثل خدا می‌ماند...
جلوه ای از خدا می‌داند...یعنی چه؟
یعنی ولی غریب‌ش... مهدی غر
نمیشد وقتی 5 صبح خوابیدم با دیروزی شلوغ...از خودم انتظار زود بیدار شدن داشته باشم...دیر بیدار شدم اما...
هواپیمایی کارمو تلفنی راه انداخت و نجاتم داد...
دکتر کارمو رو تلفنی راه انداخت و نوبتمو جابجا کرد...
خانواده بعد از چندین هفته زنگ زدن و رخ نمودن فاینلی...
تو اون سایته یه کامنت گذاشتم بعد ازینکه تلفنشون رو هی جواب ندادن...
با دوستم تلفنی حرف زدم...
با هم ازمایشگاهی هندیم گپی زدم بعد از هفته ها...
و حالا فقط منتظر افطارم و چای و خرما...
برای امروزم هم
به همه‌ی لحظه‌های زندگی‌ام فکر می‌کنم که احساس کرده‌ام تنهای تنهایم. و بدحال و پریشان بوده‌ام.به همه‌ی چیزهایی فکر می‌کنم که برای گذر از پریشانی‌ها و سرگشتگی‌ها خودم را به آن‌ها سرگرم کرده بودم. فیلم‌ها و آهنگ‌ها و فکرها و مسخره‌بازی‌ها و هر چیز دیگر.اما هر بار به این فکر می‌کردم که به چه راهی بروم که از این حال پریشان، برای همیشه خلاص شوم؟
به دنبال یک درمان قطعی و همیشگی بودم. دنبال یک راه تماما درست. دنبال یک نفر که بدانم حرفش برای
منتظر نشوید 63 ساله شوید !
در سال 1977 یک مرد 63 ساله، عقب یک بیوک را از روی زمین بلند کرد تا دست نوه‌اش را از زیر آن بیرون آورد. قبل از آن هیچ چیزی سنگین‌تر از کیسه بیست کیلویی بلند نکرده بود !
او بعدها دچار افسردگی شد‌ ، می‌دانید چرا ؟
چون در 63 سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته که باورش نداشته و عمرش را با حداقل‌ها گذرانده !
منتظر نشوید 63 ساله شوید ،توانایی انسان نامحدود است ...
دوستم چند دست ( ده دوازده دست !!!) لباس مجلسی نو داشت گفت برام بذار تو دیوار ببینم فروش میره ... یکی یکی لباس رو چیدیم رو مبل عکس گرفتیم فرستادیم... 
تا دلتون بخواد اقایون باهاش تماس گرفتن گفتن عکس از لباس تو تنت بفرست ببینیم!!!!!!!!!
بگذریم که هر روزم ده نفر زنگ میزنن قربون صدقه ش میرن!!
اخه چرا؟!
واقعا چرا؟!
یه اقایی زنگ زده میگه دامنه دقیقا تا کجای زانوئه؟! بالای زانو؟؟ زیر باسن؟! 
واقعا مونده بودیم جفتمون !!
زنگ زده میگه تو رو شادی روح امواتت برو پاک
یعنی میشه یه روز با خیال راحت بخوابم ، با خیال راحت برم سر کار و با خیال راحت زندگیمو بکنم؟
میشه با خیال راحت گیتار بزنم ، با خیال راحت مسافرت برم ، با خیال راحت به مامان و بابام بگم دوستت دارم ، با خیال راحت چاییم رو بخورم و با آرامش به پیشرفتم ادامه بدم؟!
یا تا آخرش باید همینجوری بدوم؟!!!!!
امروز یکی از دوستام زنگ زد و متوجه شدم چند تا از هم کلاسی های قدیمیم یه شرکت خیلی خیلی خوب توی عسلویه مشغول به کار شدن و تونستن توی آزمون های استخدامی سربلند
واقعا ما ملت عجیبی هستیم چند ساله با یه حس خوشایندی میگیم جنگ را بردیم به بیرون مرزها! یعنی، چه همه بچه و زن و مرد سوریه ای کشته شدند که مثلا ما امنیت داشته باشیم!!! حالا من که اصلا این استدلال را قبول ندارم که برای امنیت ما همچین کاری کرده باشند اما اونهایی که با یه خیال راحت و قیافه ی تشکرآمیز این حرف را میزنند، واقعا متوجه شدند این امنیتشون به چه قیمتیه؟ یه بار هم خجالت نکشیدیم از خودمون:(
• منتظر:
 
چهار سهل استچهل سال هم بیایددر انتظار بازگشتت، می مانمتا استخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو بذر گل های سوسن و یاس را در چشم های خشک ات بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسین(ع)بر پیشانی اتگره زنم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
توی دوران دبیرستانم هر قدر از دوست دورو و مسخره ام "ح"  ضربه خوردم
حالا توی دانشگاهم دیدم دوستی که انتخاب کردم "ی" همونقدر احمق و عوضیه ، همونقدر منفعت طلبببب و حریص ، حسود و واقعا غیردوست 
غیردوست
هرچی هست  ، دوست نیست واقعا ناراحتم که چرا این دو ترم توی اکیپ مسخره ای بودم که تمام گفته هاشون یا غیبت پشت همدیگه بود یا پشت پسرای مردم و واقعا متاسف شدم برا خودم ک اینجور ادمای چیپی دور و ورمن و من؟ من دو ترم دانشگاهمو با اینا گذروندم 
من اییینقد ب
آقا با یکی زدیم به تیپ و تاپ هم 
خدایی فازتون چیه سر قومیتتون تعصب میکشید 
حالا مثلا خداوند شمارو تو دل یه قومیت دیگه ای مینداخت باز این حس خودبرتر پنداری مسخرتونو داشتید نسبت به قومیت الانتون ؟؟؟
بعد من هنوز تو کف برقراری ارتباط بین فرهنگ و اصالت با قومیتم!!
د آخه چه ربطی داره بشر 
هر موجودی با خونواده همسایشونم فرق میکنه چطور آخه شما یه قومو خوب میدونید بخاطر قومیتش 
حالا خدایی کرد و لر و عرب و چی و چی بودنتون چه تاثیری تو رشد عقلی و شخصیتیت
حالا همه این وری میرن، من اونوری میرم
بنده متاسفانه یا خوشبختانه اهل حفظ ظاهر نبودم و شما از هزاران کیلومتر دورتر متوجه میشدید من از فلانی خوشم نمیاد با از کاری بیزارم
امروز روز، حفظ ظاهرم اصن وا وی لا. میخوام تدریس کنم دیگه
ولی عمیقا از مردم بیزارتر شدم. تو مغزم هی میگم I hate people که حالا چرا هی انگلیسی میگم، واقعا تحت بررسیه.
 • منتظر:
 چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)منتظرت می مانمتا نفست رالبخندت رااستخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو در چشم هایت سوسن و یاس بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسینت را دوباره گره بزنم.
 
 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
آقا تا حالا شده تویه مکانی یا شرایطی قرار بگیری که  باورت نشه 
الان من دقیقا همین حال را دارم 
اومدم خونه ای پدرم ،اومدم حرم امام رضا ... وای انگار گیجم .. من کجا اینجا کجا .... من اصلا تا هفته پیش فکرشا نمی کردم  اینجا  باشم 
خوب حالا چی بهشون بگم ...
نشستم رو به رو حرم ... می خوام حرف بزنم ... یکی تو دلم میگه بگوو دیگه 
بگو چی می خوای.... مگه منتظر این شرایط نبودی 
احساس می کردم تو آغوش پدرم هستم و تموم درد ها و ناراحتیام رفته
تمام وجود  شده بود شکر شکر ش
وقتی به ده سال گذشته زندگیم فکر میکنم، واقعا می تونم یه درام پرمعنا براش متصور بشم. از چه روزهایی رسیدم به اینجا، از چه کوه های خود ساخته ای رد شدم، حالا می فهمم چقدر به خودم ظلم کردم وقتی حتی با خودم رک و روراست نبودم، به خودم دروغ می گفتم، الکی منتظر خیلی چیزا می موندم. یه فضای افسرده طور لعنتی کل زندگیم رو بد کرده بود. حتی شاید تو فاز خودش احساس لذت نابی بهم دست می داد. ولی حالا می فهمم چقدر بد بودم با خودم، چقدر سخت می گذروندم. خیلی فاصله افتا
وقتی حرف از زمستان میشه همه منتظر برف هستند.مخصوصا دانش آموزان مدرسه...چرا که تعطیلی وسط سال که کاملا هم موجه هست از هر چیز دیگه ای براشون جذاب تره..
حالا امسال روزهای آخر هفته شاهد بارش برف هستیم و موج های جدید سرما فقط پنجشنبه و جمعه رو هدف گرفتن و ظاهرا از تعطیلی خبری نیست..راستش منم ناراحتم..نه بخاطر تعطیل نشدن، بخاطر اینکه آخر هفته میتونستم برم به خانواده ام سر بزنم حالا نمیشه...
ان شا الله که همه در نهایت سلامتی و شادی باشن...و  مثل من دلتنگ
وبلاگ دومم رو دنبال کنید.واقعا تا حالا بهش سر نزدید؟!همه ی چیزای اخلاقی ای که یاد میگیرم رو اونجا ثبت میکنم،که بعدا برم بهش سر بزنم و بهم یادآوری بشه یا اینکه بقیه بخونن و شاااااااااااید یه درسی بگیرن.پس واقعا اگر دوست دارید ضرر نداره که یا روی لینک زیر کلیک کنید و یا اینکه توی منوی بالای صفحه دکمه ی وبلاگ دوم رو لمس کنید.هر طور راحتید.
https://myquotes.blog.ir
خدا می دونه چقدر بی تابم... چقدر منتظر... منتظر یه فصل از یه کتاب... فصلی که خیلی برام مهمه و قراره یه نفر برام بفرسته... مطمئنم اون یه نفر درک نمی کنه چقدر برام مهمه و چقدر منتظرم.... و نمی دونم چطوری تحمل کنم ... چطوری صبر کنم... خدا کنه زود بفرسته... خدایا... خدایا...
اوضاع مملکت که خیلی قمر در عقربه‌.. ولی من سعی می کنم بی خیال باشم... مسئله ی دیگه ای منو بی تاب کرده....
دیشب شعرها رو فرستادم برای سین... امیدوارم بتونه کاری بکنه....
هزار سال منتظر یه اتفاق خوب باش ، عمرا اگه اتفاق بیفته!بعد اتفاق هایی که اصلا احتمالش رو نمیدی بیفته ، چنان طوری از اون بالا میوفته رو مَلاجِت که دیگه نمیتونی راه بری.
یه توصیه برادرانه می کنم بهتون.جزئی از جامعه منتظر نباشید.هیچ کس قرار نیست بیاد . قرار نیست یکی  بیاد و زندگی ما رو گل و بلبل کنه و با انتظار هیچ چیز درست نمیشه.در مواقع سختی ،  یکی از راه های تسکین روح ، پناه آوردن به واژه انتظار هست  ولی انتظار مثل ماده مخدر میمونه و جز توهم و تب
وضعیت فلسطین این چند روز آشفته بود. امانی المحدون، آن خانم باردار فلسطینی منتظر به دنیا آمدن فرزندش و دیدن صورت نوزادش بود که جایش آتشِ بمب‌ِ اسرائیلی را دید؛ این رمضان، پدر خانواده منتظر افطاری‌های غم انگیزی‌ خواهد نشست؛ در نبودِ همسرش و فرزندی که دیگر نیست. این مرد تنها پای سفرۀ غم می‌نشیند و روزه‌اش را با اشک باز خواهد کرد.
انتظارها خیلی فرق کرده‌اند، عوض شده‌اند، آدمی منتظر یک چیز می‌نشیند و چیز دیگری به او می‌دهند مثلا ما این جا
مغموم نشسته بود رو صندلی داغ اتوبوس و داشت با گوشیش ور می رفت . نگاهش منتظر بود . میدونستم دردش چیه . گفتم دلخوری از این که چرا فلانی پیگیر نیست؟ گفت آره....
گفتم پس یه جورایی انگار تو فقط براش یه گزینه هستی !
صورتش گرفته تر شد و آره ی دوم رو زیرتر و لرزان گفت ...
گفتم : پس تو حق نداری کسی رو که براش گزینه ای بیشتر نیستی به اولویتت تبدیل کنی :)
.
.
.
دیدم که settle تر شد...
میدونین چیه ؟ به عقیده ی من آدم ها لیاقت ارتباطی شون رو خودشون تعیین میکنن . حالا تو بشین
یک بار از من پرسیده بود: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی ⁉️⁉️
گفتم : از همان ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم؛ منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی میرسه!
آهی از سر حسرت کشید و گفت : اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا میکشند، کمی از آن را برای #امام_زمان میکشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند، امام منتظر ندارد
شهید مدافع حرم
محمود رادمهر 
                                                     
@modafeanharam77
چقدر این روزا منتظر شنیدن یه خبر خوب هستم.....دوس دارم یکی تو این بحبوحه، تو این وضعیت غیرقابل تحمل، تو این حال بد بیاد و بهم یه خبر خوب بده!
مهم نیست که اون خبر چی باشه! مهم اینه که بعد مدت ها کمی دلم آروم شه... لااقل میون سیل حوادث بد یچیزی باشه تا خنثی کنه.... کمی از اون تلخی هارو بشوره ببره
واقعا، شدیدا به شنیدن یه خبر خوب نیاز دارم......
دقت کردین چقدر افسردگی و غم و غصه تو جامعمون زیاد شده؟ هر طرف که سرتو میچرخونی یه بدبختی رو میبینی! همه از دم درگی
اوه خدا، همین چند ساعت پیش بود که از زنگ زدنش شوق و دلتنگی و شادی دلمو پر کرده بود و واقعا از این همه توجه به دختری که دچار اندوه تابستانی شده بود خوشحال بودم...
من نباید زود رنج باشم..این خیلی موضوع احمقانه ایه..نه من خیلی دختر احمقیم که به خاطر همچنین چیزی ناراحت شدم..واقعا همینطوره
ولی خب..میدونی میتونست بهم بگه، می گفتم نه، ولی میتونست بگه
و حالا اونا توی یه عکس سه نفره میدرخشن..در حالی که من نیستم..ما دیگه ما نیستیم..شدیم آن ها و من
خیلی وقته ا
بیست و دو سال و یک ماهه هستمبا کوفتگی هایی بیشتر از بیست و دو سال و یک ماهه بودناما با امید!امید به عشقعشق اگر عشق باشد مرده را هم زنده می کندحتی در صد و دو سال و یک ماهگی هم امید دارم به باز عاشق شدن و باز و باز ... 
 
× این یه اعترافه برای من که همیشه از سنم فرار می کردم چون منم از ۱۵ سالگی عاشق آدم های دست نیافتنی شدم که از من بیشتر از ۱۰ سال بزرگتر بودن!
 
× یه وقتایی نمی دونم من کیم! کسی برای خودم یا کسی برای دیگران!! 
دوست دارم برای خودم باشم ... 
 
سر سه راه... منتظر تاکسی ایستادم (میدون هست ولی نمیدونم چرا بهش میگن سه راه؟!).
دخترکی کم سن و سال، شاید حدود پانزده شانزده سال منتظر تاکسی ایستاده. با مانتویی بسیار کوتاه و جلو باز (اینش به من ربطی نداره).
سوار تاکسی شدم. اونم گفت... بعد گفت که پول ندارم.
راننده مرد سن بالایی بود و گفت بیا بالا.
در طول راه راننده چندین بار ایستاد تا مسافر سوار و پیاده بشه. حالا همین دختر خانم که خودش رو تو ماشین ولو کرده بود گفت: آقا تندتر برو من کار دارم!
راننده هم ب
میدونی یکی از غم انگیزترین چیزهای دنیا چیه؟ اینه که آدم از یکی خوشش بیاد، ولی اون خوشش نیاد و اصلا به اینی که خوشش اومده، فکر هم نکنه. بعد اینی که خوشش اومده، روزی رو به شب نرسونه مگر اینکه به اونی که خوشش نیومده فکر کرده. منتظرش بوده. منتظر تلفنش. منتظر تصمیمش و منتظر خواستنش. سکانس غم انگیزش هم اینه که این فرد میدونه هیچ وقت این انتظار به وصال ختم نمیشه، ولی ته دلش، میخوادش و یه ذره امید، هر چند پوچ، داره. تو این جور مواقع من انتظار دارم خدا یه
دیشب نصفه شب، گل پسر، مامان مامان گویان اومد تو اتاقمون.
بلند شدم بغلش کردم که یهو مشاهده کردیم یک سوسک سیاه گنده روی توریِ پنجره نشسته!
اونم به طرفِ ما! تخت ما زیر پنجره است..
تنها کاری که تو ظلمات شب به فکرمون رسید، این بود که سریع پنجره رو ببندیم.
این شد که الآن یک روز تمامه که جناب سوسک بین توری و شیشه‌ی پنجره می‌چرخه و بالا و پایین میره...
وااای که احساس میکنم زندگیم سوسک‌زده شده. هیچ‌وقت تا حالا اینقدر نزدیک یک سوسک زندگی نکردم...
دارم فکر
می گفت عاشق صاحب الزمان عج هستم. واقعا هم بود به معشوقش هم رسید. سید جلیل القدری است که بارها او را به نیابت از امام زمان عج در خواب دیده بودند. پس از مرگِ آن عاشق امام زمان عج در خواب دیدند زانو به زانو کنار آن سید جلیل القدر نشسته است و آن سید فرموده بود ایشان حالا حالا ها اینجا هستند. 
جلد اول-قسمت هفتم
تنم
مور مور شد ، حس کردم اشتباه شنیدم ، واقعا او منو خواسته بود ولی من به
چه دردش میخوردم ، پدرم ، پدرم راضی میشد تا تنها فرزندش را به یه جادوگر
بده ، باید منتظر میشدم چون هیچکاری نمیتوانستم بکنم ، دوباره به صدایشان
گوش دادم پدرم گفت: بلک ویزار این عادلانه نیست تو ، تو نمیتونی پسرمو ازم
بگیری ، من هرگز این اجازه رو بهت نمیدم.بلک ویزارد گفت :پس تو میخواهی مرد خوت و قبیله ات رو انتخاب کنی.نه من فقط دنبال راه سومی برای رضایت هرد
یه پلی‌لیست Deep Sleep تو اسپاتیفای پلی کردم بلکه خوابم ببره. خوابم که نبرده (هنوز)؛ ولی الآن حس می‌کنم من آخرین انسان باقی‌مونده در جهانم که تو فضا بین یه عالمه ستاره معلقم و در حالی که منتظر مرگمم دارم به خاطره‌هام روی زمین و کارهایی که انجام دادم فکر می‌کنم.
بعدتر نویس: واقعا نمی‌دونم وقتی حداقل تا ۲ و ۳ خوابم نمی‌بره چرا هر شب از ۱۲ می‌رم تو تختم و سعی می‌کنم بخوابم.
دیشب یکی اومده بود پیام ناشناس داده بود که
ایا تا حالا عاشق شدی ؟ و اگر اره بهش گفتی؟
من عصبی شدم و جوابشو دادم که چرا برات مهمه و اینا ... و این یه مسئله ی شخصیه ...
برگشت گفت همینجوری میخواستم دور هم باشیم:/
خلاصه بهش گفتم من واقعا تابحال عاشق نشدم چون احساس میکنم معنای عشق خیلی متعالی تر از این حرفاست که الان رایج شده...شده تا بحال از کسی خوشم بیاد  ولی عاشق نشدم..!
اره واقعا... خیلی وقتا هم خودم رو توبیخ می کنم که چرا از فلانی خوشت میاد حتی... دیگه چ
دخترکم. عزیزکم. می‌دانم که سه روز بسیار بدی را گذراندی. شاید - یا بهتر است بگویم قطعا - که بدترین رزوهای زندگی‌ات! انگار که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز، یعنی همه‌ی بدی‌ها و تلخی‌ها، روی دوشت هی افتاد و افتاد و افتاد تا سنگین‌تر از حد تحملت شد. انگار یک آن احساس کردی که واقعا تحمل بار این سختی‌ها را نداری. خودت هم خوب می‌دانی که بحث یکی دو تلخی کوچک نبود که این تلخی‌ها را کم ندیده بودی و اتفاقا این‌بار اصلا تلخی‌های بزرگی هم نبود. بیشتر بحث آ
فائزه(+) رو تصور کنید، توی آشپزخونه، درحالی که سعی می‌کنه صداش رو تغییر بده. من(_) نشستم این‌ور هال، و مامان روبروم نشسته.+سولویگ، زود باش، این دستور مامانته!
_یعنی الان تو مامانمی؟
+نه، فائزه مامانته!
_اگه تو نه فائزه‌ای نه مامانم، پس کی هستی؟
+من مامانتم. 
_یعنی فائزه‌ای؟
+نه‌فائزه نیستم، مامانتم. فائزه مامانت نیست. 
_(به مامان اشاره می‌کنم) پس این کسی که اینجا نشسته کیه؟
+منم!
فقط داشتم می‌خندیدم این‌قدر همه‌چی رو پیچوند به‌هم!
پ. ن. اون رو
دانلود موزیک ویدیو عروسی از نریمان
دانلود اهنگ حالا حالا دستا بره بالا مونا
آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا اپارات
آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا آپارات


اهنگ حالا حالا حالا حالا همه دستا ب بالا

متن آهنگ حالا حالا همه دستا به بالا

کلیپ آهنگ حالا حالا حالا همه دستا به بالا

اهنگ بندری حالا حالا
سلام
واقعا از قدیم گفتن که خرید حال آدمو خوب میکنه و به نظرم واقعا درسته.حالا کار با اون مسائلش که یه پاساژو جارو کنی ندارم.کلی خرج بزار رو دستت.
من دلم میخواد برم تو راسته لوازم تحریر و کلی خرید کنم.از برگه بگیر تا تخته شاسی و انواع ماژیک وایت برد و قلم های راپید با حال با انواع سایز و رنگ های مختلف و مداد رنگی های 100 رنگ.کلا ساعتها تو راسته همه چیزو زیر و رو کنی و لذت ببری یه میلیون چیز هست که ارزش دیدن داره.امیدوارم این شرایط کرونایی رفع شه و با
وقتی تصمیم گرفتی که یه کاری رو انجام بدی ، حالا فرقی نداره که چی باشه از رفتن به دستشویی عمومی ، خرید از مغازه ، صحبت با دیگری و ... اصلا به خودت نگو حالا وایسا تا یه جای بهتر پیدا بشه ، چون واقعا اکثر اوقات پیدا نمی کنی و مجبور می شی برگردی و یا حتی مسافت بیشتر با اعصاب خوردی بیشتری رو بری تا به کارت برسی !!
پس در اولین مکان و در اولین فرصت کارت رو انجام بده و مطمئن باش که پشیمون نمی شی ..
گاهی تا سه صبح بیدار و به اجبار ساعت هفت برپا!گاهی هم اینقدر نخوابیدم تا اینکه یهویی خوابم برد و وقتی پاشدم باید عصرونه میخوردم بجای صبحونه،زندگی همینطوریه دیگه نباید سخت گرفت یه روز چشا پر پف و خستگیه یه روز نیست.ریلیشن شیپ،دیت،کار،هنرستان،آزمون مرداد.
● مردی که به‌تازگی مُرده بود، پشت دری بزرگ منتظر بود تا در جهنم ثبت‌نام کند؛ دقایق بسیاری منتظر ماند و بعد ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها و سال‌ها به‌همین منوال گذشت، سرانجام از کسی در آن حو
سلاام
نمیدونم چرا زهرا فک میکنه بهش حسودیم میشه
واقعا دوست ندارم برم کیش زندگی کنم ! تازه دلم برا اونا هم میسوزه که قراره برن تو یه شهری که پر از سکوته و هیچ کسیو اونجا ندارن:/
اصلا کار عقلانی نبود که توی این گرونی برن کیش زندگی کنن ( کیش همه ی قیمتاش 6 برابر تهرانه حتی اب)
و اینکه استوری میذاره و من بهش میگنم دلم برات تنگ مییشه واقعا دروغ گفتم
چون زهرا خونه بغلیه و من ماه به ماه نمیبینمش نه اینکه خونه مامان جون همین!!
زهرا همه چیو خیلی دیر تعریف م
منتظر کولاک خرید جدید پرسپولیس باشید : به محض شروع بازی‌ها، خودم را نشان خواهم داد !

با
پایان دوران محرومیت باشگاه پرسپولیس از جذب بازیکنان جدید، شرایط تازه‌ای
برای سرخپوشان رقم خورده است. آن‌ها از حالا به بعد می‌توانند از
بازیکنانی که در پست‌های مختلف جذب کرده‌اند، استفاده کنند.
ادامه مطلب
ما نمیفمیم کی پرکشید رفت از پیشمون رفت پیش دوستاش رفت خوشگذرونی رفت پیش اربابش امام حسین(ع) تا بگه آقا جون من عاشقتم مشتاق دیدار خدایا قطعش کن دیگه نیارش رو زمین نیاد پیکر پرپر شده ش رو ببینه مستقیم بنشونش سر سفره ارباب خدایا بگو برا ما دعا نکنه اصلا به یاد ما نباشه دیگه آروم شد قبلش شرمنده بود آخه عزیز جانم اگه میخواست عراق درست بشه امام علی (ع) رو نمیکشتن این مردم امام حسین (ع) رو تکه تکه نمیکردن دیگه بعد از این اتمام حجته دیگه روی خوش عراق نخ
خب حالا چی کار کنیم که از این گردباد افسردگی بیرون بیایم؟
اولین نکته که خیلی کمک میکنه در نظر داشتن این مسئلس که واقعا شرایط بهتر میشه. قرار نیست همیشه تو این وضعیت بمونیم حتی اگه همچین احساسی نکنیم . البته این به این معنی نیست که افسردگی هیچ وقت بر نمیگرده. (مثل سرماخوردگین.جفتشون مزخرفن. یه موقع هایی میان که فکرشم نمیکردی و باید تایم بهشون بدی تا تموم شن.)
دومین نکته نور خورشیده. شاید مثل من خون آشام باشین و از خورشید بدتون بیاد ولی واقعا کمک
چند روزیه توی اینستا به طور عجیبی تعداد نسبتا قابل توجهی پیج هایی فالوم میکنن و پیام میدن بهم که کاملا مشخصه فیکن!از روی تعداد فالوور فالوینگاشون کاملا مشخصه!بعد حالا جالب اینکه اکثرا یا شریف درس میخونن یا دانشگاه تهران و همه رشته‌های خفن!همه جور چیزی هم توشون هست.نمیدونم چرا اصلا حس خوبی به این مورد ندارم.البته اصولا اینجور چیزا عادیه اما اینکه یهو این فیکا حمله کنن خیلی مشکوکه!ولی اگه کسی پشت اینکارا باشه اخه قصدش چی میتونه باشه!واقعا م
زنگ زدم. نشناخت. بعد به حالت سوالی اسمم را صدا زد و در کسری از ثانیه که طول کشید تا از حرف اول اسمم به حرف آخرش برسد، صدایش خش گرفت و گریه کرد. اینبار نخندیدم. حرف زدیم. گریه کرد. وقتی میخواستم قطع کنم با گریه و التماس گفت: "نه. نه. نه. قطع نکن." قطع کردم. التماس صدایش دلم را لرزانده بود. از بلاک درش آوردم و بهش پیام دادم. تمام روز منتظر بودم حالا که بلاک نیست پیام بدهد. تمام روز از خودم پرسیدم "یعنی حالا چیکار میشه؟ آخرش چیکار میشه؟ چیکار کردی الهه؟ " 
واقعا متنفرم
واقعا
از همه چیز،نمیتوانم بگو اِلّا فلان چیز.
همه به مثابه کل هستی
دلم میخواهد بخوابم و خواب نفرت انگیز‌ خودم را ببینم.
از چهار بعد از ظهر تا همین لحظه یک بند Creep از ردیوهد را گوش کردم.
باورم شده است که بسیار نفرت انگیزم.که بسیار بد و کثیفم
من همه این کابوس هارا دوست دارم.به اندازه همه چیز
 
تو ایران کار کردن اینجوریه! یه نفر، یه سازمان کار میکنه، ده تا سازمان میان به نام میزنن
برادر من مجبوری وقتی کار اجرا دست تو نیست قپی بیای؟ حالا گیرم تو زورت بیشتره، کنفرانس خبری رو شرکت کردی و به نام زدی، یکی از اون خبرنگار خارجیا ازت بپرسه حالا برنامه تون چیه میتونی جواب بدی؟
سی هزار نفر آدم دعوت کردن، دو روز مونده به برنامه سر جزئیات کار به مشکل خوردن! والا به خدا بین شما جاسوس هم بفرستن گیج میشه بدبخت! نمیدونه تهش کار دست کیه واقعا!
 
حال
از وظایف مردم و عاشقان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انتظار است. همانطور که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: برترین اعمال امت من انتظار فرج است.
طبیعی است که وقتی معشوق از عاشق جدا باشد، عاشق انتظار اورا می کشد، حال که ما ادعای عشق به امام زمان ارواحنا فداه را هم داریم.
پس بیایید واقعا منتظر باشیم. 
سلام
ثانیه ها واقعا در حال گذرن و فقط باید زندگی کرد 
این هفته واقعا هم خودم پر حرف بودم و هم بچه ها شبا آخر شب میومدن با هم حرف میزدیم چقدر حرف توی این دو روزه بچه ها برام زدن هر کدوم به یه جور و حالی
درسا هم که واقعا دیوونم کردن بابا این حجم واقعا بی سابقه س بازم شکر
و اما جایی شنیدم که گفت دلتنگی زبان نفهم ترین حس دنیاست حالا هی واسش دلیل بیار
(ولی اگه تورو نداشتم تو دانشگاه چیکار میکردم چقدر خوب شد که توی عملیات بدر شرکت کردی چقدر خوبه که آ
ای بچه ی تنبل!
بی نظم!
حواس پرست!
دست و پا چلفتی!
تا حالا از این کلمه ها برای خطاب کردن کودکتون استفاده کردید؟ آیا میدونید این برچسب زدن ها چه تاثیرات بدی روی اعتماد به نفس کودک میگذاره!؟
بله قطعا خیلی ها آگاهی دارن اما باز هم در شرایط خاص نمیتونن جلوی خودشون رو بگیرن و دوباره همون عبارات رو تکرار می کنن و این باعث میشه کودک در ذهن خودش این رو ثبت کنه که واقعا تنبله! واقعا دست و پا چلفتیه (در صورتی که همیشه این اتفاق نیفتاده) و موقع انجام دادن کار
یک چیز جالبی که مابین خانم ها می بینم اینه که بیخود از همدیگه تعریف میکنند. طرف می ره یک رنگ بلوند به موها و ابروهاش می زنه و واقعا شبیه جن میشه. ولی هر کسی که بهش می رسه می گه وای چقدر قشنگ شدی!!! حالا اون گفت که چقدر قشنگ شدی ولی مگه خودت را توی آیینه نمی بینی؟!
 
ایرانی ها با رنگ پوست و ترکیب صورتی که دارند واقعا رنگ های روشن به اکثرشون نمیاد. تو رو خدا اگه یکی خودش را شبیه جن ها کرد، اگه نمی خواهید بهش بگید که زشت شده، حداقل الکی بهش نگید که چقدر
امشب ه لا به لای حرفاش
شوخی شوخی بهم گفت که دوست نداشته که وقتی حالش بد بوده باهاش رفتم بیمارستان :/
می گفت من میخواستم خودم برم تو خودت یهو بیدار شدی اومدی
گفت دوست داشته تنها بره
و خوشش نمیاد وقتی میره دکتر کسی باهاش بره
جوابش رو شوخی طور دادم
اما واقعا ناراحت شدم
تشکر هیچی
این بود مزدم؟
من خیلی خوشم اومده که چند ساعت تو بیمارستان در به در این عتیقه بودم؟
واقعا که بی نمکه دستم
چرا این بشر انقدر بی چشم و روئه؟ 
باسلام
 
بزودی یک داستانک با چند قسمت که سعی کردم جالب بنویسمش رو منتشر میکنم :)
در کانال تلگرامی و وبلاگ خودم :)
هرجمعه ساعت 21 شب منتظر باشید...
 
اگه خدابخواد امشب قسمت اول منتشر میشه...
منتظر باشید...
 
 
[آپدیت]
+بدلیل برخی دلایل قسمت اول فعلا منتشر نشد...
انشاالله در طول این هفته منتشر میشه فقط منتظر حمایت هاتون هستیم :))
 
بچه ها دیدم پست قبلی درباره متلب خیلی بازدید خورده انگار خیلی بهش نیاز هست
ببینید من اینو بهتون میگم سایت فرادرس فیلم خریدنی اموزش متلب داره ولی بنظر من واقعا مفید هست. و قیمتش هم زیاد نیست.
واقعا واقعا. 
امیدوارم سطح جامعه مون تو برنامه نویسی هر روز بالاتر بره.
مدت طولانی ست که از تبلت سری نوت سامسونگ استفاده می کنم و همیشه منتظر این بودم تا یک سری جدید تر از سری تبلت های نوت وارد بازار بشه اما این طور به نظر میاد که سامسونگ قصد داره از الان دیگه قلم داشتن رو محدود به سری نوت نکنه و روی همه تبلت های جدید خودش قلم رو قرار بده ، در ادامه به معرفی این مدل جدید تبلت می پردازیم که با قلم و کیبورد در اینترنت مشاهده شده و احتمالا برای شهریور معرفی خواهد شد.
تصویر جدیدی از تبلت سامسونگ گلکسی تب S4 توسط ایوان بلس
درسته الان دوباره نت وصل شده اما چه قدر خوب بود قطعی نت (البته که سرور های داخلی وصل بودن ولی بیش‌تر کار های ما سرور خارجی بودن و هستند ) حالا چهارتا شرکت توی قرارداد اینا مشکل خوردن مهم نیست ولی چه قدر وقتمون آزاد تر شده بود مطمئنم کنکوریا توی این هفته به اندازه دو ماه پیشرفت درسی داشتند و آدم به پتانسیل های داخلی پی می بره چه قدر وقتمون آزاد تر بود من از آزادی و رهایی داشتم پرواز میکردم واقعا دستشون درد نکنه نت وصل بود من میانترم ریاضی گند
 
چند وقت پیش با استادم که صحبت میکردم ، یسری ویژگی ها رو در مورد من گفت که واقعا نشون میداد چقدر آدم با تجربه ای هست تو کارش!چون اون ویژگی ها در مورد من کاملا درست بود...یکی از اونها که میخوام در موردش صحبت کنم ، که تو نتیجه تست دیشب هم بود ، این بود که من ظاهر سختی دارم و اگه کسی بخواد با من ارتباط برقرار کنه ، با این مانع مواجه میشه!خب این تا حدی درسته...من مثل خیلیا نیستم تا یه نفر " حالا چه دختر چه پسر " بهشون پیام بده زود باهاش گرم بگیرم و احوالپ
مهندس تماس گرفت گفت خانوم سروری راستی قرارداد امسال رو بستید؟ گفتم بستم ولی نه اینجا. منتظر بودم دعوت بشم برای امضای قرارداد جدید که نشدم؛ الان هم نزدیک هست بنده رفع زحمت کنم. هر نیروی جدیدی معرفی بشه همراهی میکنم کار رو یاد بگیره اما من دارم میرم. گفت شوخی میکنید؟ شما ما رو تنها نمیگذارید. گفتم واقعا دوست داشتم کماکان در مجموعه باشم خاطرتون باشه تنظیم قرارداد جدید رو هم یادآوری کردم اما مجدد گفتنش سماجت بود. 
خیلی چیزها در ذهنم بود که به مه
قانون انتظار می گه:
منتظر هر چی باشی وارد زندگیت می شه. پس دائم با خودت تکرار کن "من امروز منتظر عالی ترین اتفاق ها هستم"
واقعا اگه بخوای بهش فکر کنی همینه. انرژی منفی واقعا تاثیر خیلی زیادی روی زندگی ما می ذاره. وقتی حالم بد بود کاملا متوجه می شدم که خودم باعث این حال بد هستم. فکر های بد می کردم، تصورات اشتباه، مرور خاطراتی که گذشته و خودم باعث ناراحتی خودم می شدم. دلم نمی خواست از اون غم جدا بشم. انگار دوست داشتم خودم رو وادار به فکر کردن بکنم. د
آیا شما میتونید حدس بزنید چیه؟دقیفتر نگاه کنید و حدس بزنید چی میتونه باشه 
  آیا اینها خودکارهای دوربین دار هستند؟
هیچ حدس دیگه ای ندارید؟فکرتون به هیچ جا قد نمیده؟آقایون و خانمها! تبریک میگم…!شما به آینده مینگرید… بله، درسته!شما فقط چیزی رو دارید میبینید که در آینده، جایگزین کامپیوترهای شخصی شما خواهد شد. ببینید چطور کار میکنند:
در فرآیند کوچک کردن اندازه کامپیوترها، دانشمندان با استفاده از روش بلوتوث پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده اند،
واقعا خوشحالم برای این اتفاق که زنان کشورم می توانند به استادیوم های فوتبال بروند و از نزدیک به تماشای مسابقه بنشینند
من خودم که شخصا علاقه ای به فوتبال ایران ندارم و تابحال هم به استادیوم نرفتم و به احتمال زیاد هم نخوهم رفت
در هیچ زمانی برای من این محدودیت قابل درک نبوده و واقعا برای رخ دادن این اتفاق  تبریک میگم 
حالا بماند که سارا از روز بازی ایران تنها یک موضوع در ذهنش در حال چرخش هست اون هم اینکه بره به استادیوم 
که ایشالله خواهد رفت 
ا
 
یه چیزایی تو زندگی هست که متخصص لازمه، هر چی خراب شد یه تعمیرکار داره یه کسی که بلده حلش کنه و کارش اینه حالا یه وقتایی متخصصه میتونی خودت باشی حتی اما وقتی یه مشکل بزرگتر که هیچ عقلی اونو نمیتونه حل کنه پیش میاد، از اونا که دستت به هیچ جا بند نیست و فقط و فقط خدا میدونه و بس میریم سراغ توسل ازش میخوایم و واسطه میاریم، سراغ کتابهای دعامون میرم و از این و اون میپرسیم چی کنیم که حل شه چی خوبه براش و منتظر میشینیم که معجزه شو ببینیم ... نمیدونم چ
دو تجربه پاییز و زمستون ۹۸ یه الگو به ما میده. در ماجرای بنزین و سقوط هواپیما. در هر دو تا ۳ روز مسئولین مشغول تکذیب کردن بودند و البته بعدش تصدیق.

بنابراین از این به بعد تا ۳ روز تکذیب قبول نیست و باید منتظر روز ۴ام به بعد بود تا مشخص بشه که واقعا دروغ بوده یا حقیقت داشته.
عمیقا دلتنگ دوران وبلاگ نویسی هستم که منتظر پست جدید رفقا بودیم و در انتظار کامنت جدید، صفحه ی مدیریت را رفرش می کردیم. حالا که اینجا سوت و کور تر از همیشه شده در کانال تلگرامم می نویسم. باشد که دلتنگی وبلاگ را برایم قدری التیام ببخشاید.
@kanoomemoaven
شابد دوست: زهرا ی قسمتی از کتاب شازده کوچولو هست که میگه : بدتر از اونی که بیای و کسی متوجه نشه ، اینه که بری و کسی متوجه نشه! ... البته ما متوجه شدیم که تو رفتی...
زهرا: ......
شاید دوست: خب زهرا من ی رب دیگه جمع میکنم میرم.
زهرا: باشه.
شاید دوست: دست بده!
شاید دوست: بوسم کن!
زهرا: بوسم نمیاد!:-\ 
شاید دوست: دیگه باهات حرف نمیزنم!
زهرا :خب نزن! 
شاید دوست: زهرا؟!o__0
زهرا: فک‌‌کردی برام مهمه؟!
......
خدایا! فکر‌میکنن اینکه با من حرف بزنن یا نزنن برای من مهم ه!:-\ 
...
 به نام او 
میدونم قدیمیه میدونم هم دیدن ولی من تازه تو هفته گذشته فصل یکشو طی دو روز دیدم !! خب من اصلا آدم صبوری تو خوندن رمان و دیدن فیلم و سریال نیستم برای همین رمان آنلاین و سریال در حال پخش مرگه منه!!!!
راستشو بخواین فصل یکش خیلی جذابه !! ولی تنها به مشکلات جنسیتی پرداخته :/و این باعث شد من بعد از دیدن هر قسمت چشمام رو روهم بذارم و بگم خدایا شکرت که دبیرستانای ما مختلط نی !! البته خیلی سریالای دیگه مثل eliteو... که با موضوع تینجر هست یه جو بسته رو
دیونه ها
منتظر بودین من بگم که دارم میرم شمام بزنین رو دنده رفتن و حذفیدن
من دلیل محکم دارم شما چی؟!
نگین که بخاطر من میرین چون باور نمیکنم اصلااااااا
همه اتون حذف هاتون رو لغو کنین
یاسی!!
پیشول!!
وب هام هستن..ولی من همون لیندا نیستم..فقط شاید گاهی اخلاقم خوب شه بقیه اوقات گنده!!
چون توی سینه ام سمت چپش جای قلبم خالیه..چون یکی درش آورد بردش
پس هیچ احساساتی ندارم که غل غل کنه!!
سیما شی!!
فکنم بااین پستم نتیجه ارو بدونی!!
رفت!!
سلام
راستش من در فامیل و خانواده خوشبختانه موارد خشونت خانگی ندیدم. اما مواردی از آشنا و همسایه و اینا بوده که حتی صدای دادشون رو هم شنیدیم و واقعا آزار دهنده ست.  واقعا این مورد برام سوال میشه، چطور زن و مردی که که حالا نگیم عاشق هم هستند، حداقل با هم زندگی میکنن و اوقات شون رو میگذرونن و خیلی به هم نزدیکن واقعا چرا این اتفاق می افته که کارشون به اینجا میرسه؟
میدونم اختلاف نظر و بحث هست ولی خشونت علیه زنان رو متوجه نمیشم که چه مشکلی رو میتونه
باعث شرمندگی است اما چند روزیست که ننوشته ام. اگر بگویم فرصتش پیش نیامد دروغ گفتم. تا دلتان بخواهد وقت اضافه داشتم و اگر واقعا علاقه ای داشته باشید به چیزی، از کارهای دیگرتان می زنید تا به کار مورد علاقه تان برسید. اگر هم بگویم فراموش کردم باز هم دروغ گفتم. فراموش نکرده بودم. اگر چیزی را واقعا دوست داشته باشید فراموشتان نمی شود. راستش را بخواهید، حوصله ی نوشتن نداشتم. نمی دانم از متن هایم فهمیده اید یا نه اما موضوع ثابت من در تمامشان امید است و
گوگل نیست پست‌هام بی‌عکس شدن 
شب به پایان راهش نزدیک می‌شودما راهرگز خوابی نیست.بیدار می‌مانیم تا سپیده‌دمان.منتظر می‌مانیمتا خورشید چکش‌اش رابر تارک خانه‌ها بکوبد.منتظر می‌مانیمتا خورشیدچکش‌اش رابر پیشانی و قلب‌هایمان بکوبد.آنقدر بکوبدتا صدا شود.تا شنیده شود.صدایی دیگرگونه.چرا که سکوتپر از صدای گلوله‌ی اسلحه‌هایی‌ستکه نمی‌دانیم از کجا شلیک می‌شود.
یانیس ریتسوس
واکنش پیش‌فرض من به همهٔ فرازهای همهٔ روضه‌ها، هنوز و همچنان ناباوری است. از سقیفهٔ بنی‌ساعده و آن نفسانیتی که حتی نتوانست منتظر دفن پیکر حضرت رسول بماند، سوال‌های تکراری من با اضافه کردن کلمهٔ «واقعا؟» به اول خطوط روضه شروع می‌شود؛ مثلا می‌پرسم «واقعا دست‌های حضرت مولا را بستند و‌ به اجبار بردنش که بیعت کند؟»، «واقعا درِ خانهٔ دختر پیامبر را آتش زدند؟»، «واقعا سیلی زدند به صورت عزیزترین خلق خدا پیش پیامبرش، آن هم دقیقا وقتی عزادار
واکنش پیش‌فرض من به همهٔ فرازهای همهٔ روضه‌ها، هنوز و همچنان ناباوری است. از سقیفهٔ بنی‌ساعده و آن نفسانیتی که حتی نتوانست منتظر دفن پیکر حضرت رسول بماند، سوال‌های تکراری من با اضافه کردن کلمهٔ «واقعا؟» به اول خطوط روضه شروع می‌شود؛ مثلا می‌پرسم «واقعا دست‌های حضرت مولا را بستند و‌ به اجبار بردندش که بیعت کند؟»، «واقعا درِ خانهٔ دختر پیامبر را آتش زدند؟»، «واقعا سیلی زدند به صورت عزیزترین خلق خدا پیش پیامبرش، آن هم دقیقا وقتی عزادار
جمعه های آخرسال است ودلهامنتظر/کهکشان وسال وماه وکل دنیامنتظر/آل احمدهم یکایک مژده وصلش دهند/قلب پاک مرتضی وچشم زهرامنتظر/کربلابهرقدومش نورباران گشته است/جمعه هاشدندبه خوانش تابه فردا منتظر/شیعیان اندرفراقش اشک زمزم کرده اند/هربهارو هرمحرم دشت ودریا منتظر/چشمهاشدبی فروغ واشکبار حضرتش/کشورایران و رهبرگشت آقا منتظر/هست درآمادگیها زمزم وشوق وصال/حضرت مهدی خودش هم هست اینجامنتظر/پس بیاای یوسف حق تاظهورت رخ دهد/گنج زیبای عدالت سوی برپامن
جدیدا وقتی ناراحتم یا به چیزی اعتراض دارم ترجیح می دم حرف نزنم
امروز واقعا روز بدیه. اینقدر بد که همه چی بده. یه جوریه انگار فردا قراره آنفولانزا بگیرم
همه چی خیلی معمولیه ولی نمی دونم چرا اینقدر حالم بده
خیلی وقت بود اینقدر بی دلیل و بی خودی حالم بد نبود
الان واقعا احتیاج دارم به یه دوست که بگه بیا بریم به درک و با هم بریم به درک و فضولی نکنه توی عمیق ترین اعماق وجودم و توی دریایی که تا حالا توش شنا نکرده. (کارهایی که مریم خیلی دیگه داره جدیدا ا
نمیدونم از چه موقع شروع شد...
اما هر وقت خواب می بینم توی نیمی از خوابهام یا در حال فرارم.. یا میخوان منو بکشن.. یا من میخوام یکی رو بکشم..!!
خیلی وقته از این خوابها میبینم.
خواهرم چند روز پیش گفت کتاب رمان میخونی؟
گفتم آره.
گفت پس از همونه.
گفتم چه ربطی داره؟ رمانی که من دارم میخونم عاشقانه س!
گفت همون که من میگم.
امروز ظهر که کتاب خوندم و خوابیدم واقعا خواب یکی از شخصیت های داستان رو دیدم!!
حالا میخوام دقت کنم ببینم واقعا از کتاب خوندنه؟؟
اگه هم باش
(البته به شرط خوندن قسمت اول، اگه نخوندی بهتره برگردی و بخونیش)
 
جالب بود وقتی حسین نشسته میگوید:" واقعا نمیشد که بشینیم ..."
ریزنگاه های زیرپوستی جواد به حسین، سوال خاک خورده ای را از ذهنش بیرون کشید:
+ میگم حاجی، کدوم عملیات جانباز شدین؟
- بیت المقدس! واقعا میدون هولناکی بود، دنیا از اون جنگ سخت تر به خودش ندیده
حالا جواد مثل نوه هایی که میخواهند تاریخ را از زیر خاطرات آقاجون نقاشی کنند، گفت: یه چیزایی خوندیم ولی خب ... بیشتر دوست دارم از شما
امروز چندبار رفتم توی برنامه ی lichess که بلکه حریفی چیزی پیدا بشه یکم بازی کنم قوی بشم ولی خیلی منتظر شدم و کلی هم آدم توش بود ولی هیچکس نیومد باهام بازی کنه :( والا خر من از کرگی دم نداشت حالا چه توی دنیای واقعی چه توی دنیای مجازی. از خیر شطرنج آنلاینم گذشتم.
تفکر غالب ماها (یعنی من و میم و اغلب اطرافیانمون) اینه که روز تولد آدم هم یه روزی هست مثل روزهای دیگه.یعنی در این حد بی ذوقیم ما.ولی خوب آدم هرچقدر هم بی تفاوت باشه بالاخره اون احساس خاص به روز تولدش رو داره.آدمها همیشه مورد توجه قرار گرفتن و دیده شدن رو دوست دارن.ولی من واقعا واقعا الان و تو این سن هییییچ توقعی از هیییچ کس ندارم که یادش بمونه و تبریک بگه.اونم با این دغدغه های متعددی که آدم ها این روزها دارن.
امروز تولدمه و رسما وارد 33 سالگی میشم.
1. سه ماه مونده به کنکور، امروز یازدهم رو نصف کردم:)) در کل هم دو سومشو خوندم^__^ ولی کیه که بخونه و فک نکنه همه چی یادش رفته؟:|
2. داداشم با بخشی از عیدیاش از این تفنگایی که گلوله اسباب بازی دارن می چسبه بع شیشه خریده؛)) بیشتر از اون من با تفنگه بازی میکنم:| خیلی حال میده واقعا:)) طوریکه پشوتن دلسوزانه بهم قول داده اگه تک رقمی بشم برام از این تفنگا میخره:)) از دست رفتم قشنگ:))
3. اولین چیزی که به کاظم میخوام بگم برم بخره کمانه^__^ یه کمان آبی گوگولی. انقدر د
جانم الان واقعا دارم اشک می‌ریزم. چون امتحان تجزیه داریم و من با احتمال خیلی زیادی میفتمش! جانم من واقعا فکر نمی‌کردم کارم به اینجا بکشه ولی خب کشید. الان همه تئوری هاش رو بلدم و می‌دونم دقیقا Ksp می‌خواد چی بهم نشون بده ولی با دیدن سوال‌هاش هنگ می‌کنم و اصلا متوجه نمیشم کدوم اطلاعات برای کجاست. عزیزم من واقعا کلاسامون رو دوست دارم ولی اصلا محتواش من رو به وجد نمیاره ترجیح میدم بخوابم سر کلاسا ولی یهو میبینم رسیدم به امتحان و هیچی از شیمی ه
به لطف و دعای دوستان، امروز هم حسابی حالم بد بود و نرفتم مدرسه. به قول مهران مدیری خودا رو شوکررررر
تا حالا انقدر خوش نگذشته بود بهم واقعا. نت رایگان داشتم، نشستم کل my hero academia رو دانلود کردم و به تماشاش نشستم. برای تابستون بهتون پیشنهادش میکنم. مخصوصا فصل دومش عالی بود.
حیف از صفحه فایرفاکسم پرینت اسکرین نگرفتم. پونصد تا سایت باز بود که نصفشون سایت تک انیمه، در حال دانلود انیمه ها مختلف بودن
دیگه اینکه... با اینکه گلوم داغون بود چیپس سرکه ای خو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها